آخرین محموله ای که برامون اومد دقیق سالی بود که
اوج بیماری مادرت بود
مهلا میخواست بره فرانسه پیش پدر و مادرش
محمد درگیر کارهای رفتنش بود میخواستیم سرمایه رو بکشیم بیرون
جمشید گفت همه رو میخره
ولی نمیدونم چرا گفت صبر کنید این محموله رو وارد بازار کنیم تا بعد
ما هم قبول کردیم
روزی که محموله اومد محمد رفت آزمایشگاه که دید مسئولش عوض شده
دکتر مربوطه هم طی یک هفته اعلام کرد
محموله سالمه میتونیم وارد بازار کنیم اولین باکس دارو که فروخته شد
جمشید گفت سهمون رو به قیمت بازار میخره
و اینجوری منو خانواده رفتیم ی مدت فرانسه و محمد هم آمریکا
تا زمانی که خبر مرگ مادرت رو شنیدم
و برگشتم ولی بدون زنم چون اون میخواست جای خانواده اش بمونه
کامیار هم که این مدت بست توی خونه مادرم بود فقط دو ماه اول
طاقت آورد از بس آبیش آبیش کرد
فرستادمش ایران از حال و احوال شما با خبر بودم تا اون اتفاق
وقتی برگشتم
همه چیز داغون بود محمد از شکایت و پرونده ای گفت که فقط اسم من
و محمد به عنوان سهامدار و مسئول فروش شرکت
پای قراردادها بود و تازه محمد وضعش از من بدتر بود
چون مهر اون به عنوان پزشک زیر قراردادها بود
الانم نمیدونم چجوری تونست راضیشون کنه و برگرده آمریکا ولی میدونم
مرگ همسرش توان بدی بود
چون تا اسم از جمشید و همتی برد یک فته نشد که زنش توی یه تصادف
کشته شد
منم که همسرم تقاضای طلاق داد و کلی از اموالم رو گرفت
زندگی هامون بدجور به هم ریخت
خودم رو از همه قایم کردم تا این اتفاق تو
کامی نگفت با سورش طرح دوستی ریختین من بعد از بازداشت شما
وقتی وکیل فرستادم فهمیدم که
سروش هم هست الانم اومدم دنبالت که بهت بگم
این دادگاهی که قراره برگزار بشه فرمالیته است محمد مدرک نداره
ولی من دارم مدرکی که کسی حتی فکرشم نمیکنه
با بیحالی گفتم کی ؟
دوشیزه محترمه مکرمه خانوم آنا شهسواری آیا به بنده وکالت میدهید
شما را به عقد دائم آقای آبیش الماسیان به
صداق مهریه معلوم 14 راس گوسفند و یک عدد گوسفند داری دربیاورم ؟
آنا با صدای ضعیفی میگه بعلههههههههه !
کامی هم با صدای نکره اش وسط راهروی بیمارستان کل میکشه
با حرص میگم - خفه میشی یا خفت کنم ؟
کامی - اوا چه داماد خشنی
آنا جوون بزار عقد رو باطل کنم ها این خیلی خشن و بد عنق تشریف داره !
آنا - ولش کن فوقش مهرم حلال جونم آزاد
رو به کامی کلافه میگم اگه چرت و پرت هات تموم شد میخوام با آنا تنها باشم
چشمک مسخره ای میزنه و میگه ای بابا بزار بنده خدا
از جاش بلند بشه بعد الان جون نداره تا ...
ادامه حرفش با پس گردنی من توی دهنش موند
اونم نیشش رو بست و رفت چند قدم اونطرف دست به سینه وایستاد
پوف از دست این دیوونه
دست آنا رو توی دستم میگیرم و زل میزنم بهش
صورتش رنگ پریده است
دور چشماش هاله سیاهی گرفته
پوست لبش چاک چاک شده
مو هم که نداره کچل خوجل خودم !
من - همینجور که تو قول دادی عمل کنی منم سر قولم هستم وقتی از سلامتی
تو مطمئن شدم میرم خودم رو معرفی میکنم
توی دادگاه هم شهادت میدم
با لبخند زوری میگه همش همین ؟
با تعجب میگم یعنی چی؟
آنا - من دارم یه غده که بدترین جای مغزم ریشه کرده
و نزدیک چندین سال جا خوش کرده از سرم میکشم
بیرون اونوقت تو گندهایی که این مدت
زدی رو نمیخوای پاک کنی ؟
من - میشه بگی دیگه باید چیکار کنم ؟
زل میزنه توی چشمام و میگه اول باید دوربر دختر و س *ک * و مشروب
و هرچی کوفت و زهرمار دیگه رو خط بکشی دوم سیم کارتت
رو میسوزنی هم این جدید رو و هم قبلی ها رو سوم من تهران زندگی نمیکنم گفته باشم
باید بریم دلفان از دوستات فقط کامی حق داره بیاد
چهارم از اتاق عمل که بیام بیرون باید اینجا باشی دوست دارم بعد از بابا تو
رو ببینم قبول ؟
دهنم از این همه شرط باز مونده بود
با بهت میگم الان اینا رو برای من گفتی ؟
آنا - پ ن پ ! اگه سخته میتونی قبول نکنی منم عمل نمیکنم
هنوز گیج حرفهاش بودم که خودش رو
با زحمت از تخت کشوند پایین جوری که میخواست با مخ بخوره زمین
اگه نگرفته بودمش داغون شده بود
با عصبانیت خوابوندمش روی تخت و گفتم چته میخوای خودت مغز خودت رو داغون کنی ؟
به نفس نفس افتاده بود
کامی با دیدن وضع آنا اومد جلو و با نگرانی گفت چی شده ؟
من - هیچی خانوم میخواد از من الهه پاکی بسازه
تا بره زیر تیغ جراحی !
آنا بریده بریده گفت مگه تو منو دوس نداری ؟
نمیدونستم چی بگم سوالی بود که هنوز خودم نتونستم جوابش رو بدم
فقط میخواستمش اونم در حد مرگ
من - وقتی سالم از اتاق عمل اومدی بیرون جواب سوالت رو میگیری باشه ؟
فقط سرش رو تکون داد و چشماش رو بست
یه نیم ساعت هم به چرت و پرتهای کامی درباره اینکه
باید یه آرایشگر پیدا کنیم که
بتونه کچلی آنا رو توی عروسی درست کنه گوش میدادیم
که با اومدن دایی و عومال اتاق عمل خودش خفه میشه و زیپ دهنش رو کشید
دایی - خوب همه چیز آماده است
خودم دخمل گلم رو عمل میکنم !
من - دایی همه چی خوبه ؟ یعنی مشکلی پیش نیاد
دایی - آبیش از من که پدرشم بیشتر نگرانشی ؟
من - نه یعنی میخوام مطمئن بشم
دایی - مطمئن باش اگه خودم توی اون اتاق عمل جون بدم آنا سالم میاد بیرون !
فهمیدم ناراحت شده ولی نمیدونم
چرا یه ترس مبهم داره کم کم توی وجودم سرکشی میکنه !
وقتی میخوان آنا رو ببرن توی اتاق عمل
کامی باهاش مثل نی نی کوچولو ها بای بای میکنه
منم فقط ساکت نگاهش میکنم
لبخندی بهش میزنم و اینقدر زل میزنم بهش تا در اتاق عمل بسته میشه
جناب آقای جمشید الماسیان فرزند منوچهر متولد تهران به شماره شناسنامه ....
حرفهای منشی داداگاه توی گوشم زنگ میزنه
حدود یک ساعته با کامی و دایی توی دادگاه نشستیم تا جلسه شروع بشه
یه سرباز لاغرو هم کنار من وایستاده
تا مثلا فرار نکنم ! بعله من آبیش الماسیان بعد از عمل موفقیعت آمیز
آنا خودم رو معرفی کردم و سیستم محترم نیروی انتظامی
براداران زحمتکش منو هم چین دستگیر کردند
که انگار بزرگترین مجرم کشور رو گیر انداختن ولی از اونجا که من
تحمل بازداشت ندارم یک ساعت به دادگاه وقتی
وکیل جمشید و همتی اومدن
خودم رو معرفی کردم الانم جلسه اول دادرسی این پرونده است
رو به کامی که با اخم نشسته میگم هوی کامی !
کامی- هوی تو کلاهت در محضر مقدس عدالت
مودب باش پس بی ادب !!
من - برو بابا ببین چرا الان اخمات تو همه ؟
کامی - چون این بابای گور به گورم معلوم نیست با شاهد کجا مونده !
با خنده میگم گور به گور چیه دیگه بی تربیت !آدم
با پدرش اینجوری حرف میزنه ؟
کامی - من رفیق چندین ساله تو حالا هم خفه شو تا
ببینم این بابای ما هم پاش گیره یا نه ؟
من - کامی حتی اگه بابات هم مضنون باشه مهم نیست
اینا هم زیر سر اون جمشید و همتی **** هست !
کامی - هی ساکت باش فحشت دیگه چیه ؟
من - برو بابا من دادگاه تموم بشه خلاصم میرم
با پوزخند گفت تو که راست میگی !
تا اومدم جوابش رو بدم
یک دفعه از جاش بلند شد
وایستاد
من - هی کجا ؟
کامی - قیام کنید قاضی وارد میشود
پقی زدم زیر خنده جوری که سرباز لاغرو هم خنده اش گرفت
چند نفری هم که اطرافمون بودن
چپ چپ نگاهمون میکردن
من - بتمرگ دقلک کوری یک ساعته قاضی اومده منشی داره گلوش
رو جر میده متن شکایت می خونه
اونوقت تو داری ادا درمیاری ؟
کامی - خو بابا گفتم فضا عوض بشه
من - لازم نکرده تو ساکت بشین
تا اومد حرفی بزنه قاضی چند تا سرفه مصلحتی کرد و
شروع به صحبت کرد !
وکیل جمشید شروع به حرف کرد و منکر تمام موارد شد
وکیل همتی هم تند تند از روی یه کاغذ چرت و پرت میخوند و رفع اتهام میکرد
این وسط وکیل دایی که مرد کوتاه قد و تپلی بود
ساکت بود
جوری که من و کامی نشسته بودیم چند صندلی با دایی فاصله داشت
به کامی اشاره کردم اونم
دایی رو صدا زد
من - دایی چرا این وکیل شما حرفی نمیزنه ؟
دایی - منتظر مدرک و سرنخ محکم میگرده !!
با بهت میگم یعنی الان هیچی نداره ؟
دایی - نه !
انگار آوار روی سرم خراب شد
با حرص گفتم یعنی خسته نباشید این همه برو بیا خودت رو معرفی کن مدرک ندارین ؟
دایی خونسرد گفت صبر کن پسر جان !!
کامی - تو که حبس ابد بهت ندن مطمئن اعدام با کش شلوار
برات بریدن پس صبر کن !
من - تو باز دیشب تو جوراب نمک خوابیدی ؟
کامی - بروووو توام بو جوراب رو متوجه شدی ؟
اوف من دارم حرص میخورم این داره چرت و پرت
تحویلم میده !
چند نفری از کارکنان سابق شرکت اومده بودند برای شهادت
نوبت همتی که شد وکیلش گفت تو راهه !
قاضی هم غرغر که باید اول جلسه می اومد بعد اسم جمشید رو
صدا زد که اونم بیمارستان بستری بود
اسم دایی که برده شد
دایی خونسرد رفت توی جایگاه چوبی وایستاد
کامی با صدای آرومی کنار گوشم گفت لطفا دست راست خود را بالا بیاورید
و هر چی من میگم تکرار کنید
قسم به جدم سد مقوا اگه کلامی غیر از راست بگویم خداجون خودش سوکسمان کند !
خنده ام رو قورت دادم و گفتم خفه شو !
سوال جواب ها شروع شد
دایی هر چی خودش به من گفته بود و حرفهای همتی رو همه رو تمام و کمال گفت
یه 45 دقیقه خوب صحبت کرد
بعد که اومد سرجاش نشست تازه همتی تشریف مرگش رو آورد
قاضی کلی سرش غر زد بعد که نشست
اسم من رو صدا زدند
کامی - برو برات از اینجا مثل قدیمها میرسونم
راستی دکمه یقه ات رو هم ببند !!
با حرص گفتم کامی !!!
با نیش باز گفت باشه خفه میشم !
وقتی توی جایگاه چوبی وایستادم
سعی کردم به کامی اصلا نگاه نکنم
چون میدونستم داره دلقک بازی درمیاره و باعث میشه حواسم پرت بشه
قاضی با اخم نگاهی بهم کرد و گفت خودتون رو معرفی کنید
من - آبیش الماسیان هستم متاسفانه فرزند جمشید !
زل زد به صورتم و گفت شما در تازیخ 90/2/9در یک مهمانی
که به طور زیر زمینی برگزار شده بود
فردی به اسم سروش همتی رو مورد ضرب و شتم قرار داده که فرد موردنظر
براثر جراحت های وارده از دنیا رفته و شما متهم به قتل عمد شدین
پس از لحظه ای که با مقتول درگیر شدین تا همین
یک ساعت پیش رو تعریف کنید !
از شبی که از خونه زدم بیرون تا زمانی که آنا وارد اتاق عمل شد
براش توضیح دادم
اونم وسط صحبتهام چند تایی سوال از تاریخ و ساعت
و مکانها می پرسید
وقتی تعریف کردنم تموم شد وکیل همتی شروع به سوال و جواب کرد
وکیل - خوب جناب الماسیان شما قبول دارید شب مهمونی در تاریخ 90/2/9
با سروش همتی درگیر شدین ؟
من - بعله
وکیل - علت درگیری چی بود ؟
من - مهمونیش یه مهمونی زیر زمینی از نوع شیطان پرستی و
خون آشامی بود
منم وسط مهمونی با توجه چیزهایی که توی مهمونی دیدم
تحمل نکردم و از خونه خواستم بزنم یرون که
نشد و با دختر سرهنگ نوری درگیر شدم
سروش هم از پشت سر منو غافلگیر کرد جوری که آمادگی نداشتم
وکیل - مهمونی قبل از سرقت شما از شرکت پدر سروش همتی بود ؟
من - سرقتی نبودی یه شرط بندی احمقانه بود
که من قبول کردم ولی انجامش ندادم
وکیل - پس اون شب چرا از شرکت آقای همتی سرقت شد ؟
من - نمیدونم !
وکیل - نه اینکه شما کسی رو برای سرقت اجیر کردین که به جای شما
سرقت رو انجام بده ؟
من - قبلا هم از من بازجویی شد
و منم توضیح دادم اونشب خونه یکی از دوستان بودم
که آشنایتی هم با سروش داشت !
هنوز حرفم تموم نشده بود که همتی به سرفه افتاد
و با چشم و ابرو به وکیلش اشاره کرد
وکیل هم دست پاچه حرف رو عوض کرد و سوالها دیگه ای پرسید
:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :